چهره ها
مهدیه محمدخانی بانوی آواز خوان
منتشر شده
1 سال پیشدر
توسط
چوبین
مهدیه محمدخانی خواننده موسیقی ردیفی دستگاهی است. او شاگرد غلامرضایی رضایی بوده و یکی از مهمترین اتفاقها در کارنامه هنریاش شرکت در کارگاههای آوازی روانشاد محمدرضا شجریان بوده است.محمدخانی کنسرتهای زیادی را به سرپرستی حمید متبسم و مجید درخشانی در خارج از ایران به روی صحنه برده است. آلبوم «دریادل»، «یک دریچه»، «در آغوش ماه» و «تاروپود» ازجمله آثاری است که با صدای این بانوی آوازخوان شنیدنی شده است. او فارغالتحصیل رشته مهندسی معماری است و در این گفتگو اشاره میکند که رشته تحصیلیاش را بیربط به موسیقی نمیداند، اما اولین آرزوی کودکیاش این بوده که خواننده شود.
محمدخانی سالهاست که در ایران کنسرتی برگزار نکرده و دراینباره، میگوید: «اخیراً میخواستم کار تئاتری را انجام دهم که بحث موسیقی و آواز نبود، اما گفتند که من در ایران ممنوع ازکارم. همیشه در کنار آواز به بازیگری علاقه داشتهام، اما خیلی غمانگیز است که امروز اجازه فعالیت ندارم.»در ادامه گفتوگوی ما با مهدیه محمدخانی را درباره ممنوعیت کاریاش، چالشهای زنان در دنیای موسیقی، نبود اسپانسر برای فعالیتهای هنری بانوان، دلیل محبوبیت و ماندگاری استاد محمدرضا شجریان و… را میخوانید:
همانطور که میدانیم این روزها بحث داغ در سراسر دنیا ویروس کروناست. این موضوع در تمام مشاغل تأثیر گذاشته، و دنیای موسیقی هم از آن بینصیب نمانده است. کمی از کار کردن در این شرایط و فعالیتهایتان در این ایام بگویید…
همانطور که خودتان اشاره کردید همه مشاغل تحت تأثیر ویروس کرونا قرار گرفته است. بالطبع موسیقی هم از این قضیه مستثنا نیست. مخصوصاً این حرفه که نیاز به تجمع دارد و رونق آن به برگزاری کنسرتها، همایشها و جشنوارهها مربوط میشود. تمام اینها به دلیل شیوع این ویروس رسماً تعطیل شدهاند و جای خودشان را به اجرا و کلاس آنلاین دادهاند.
این روزها فقط عدهای از همکاران با تمرکز روی ضبط آثار در این حوزه مشغول فعالیت هستند. من هم اواخر تابستان و اواسط پاییز چند کنسرت خارج از کشور داشتم که به دلیل شرایط پیشآمده فعلاً به سال آینده موکول شده است.
میدانم که فارغالتحصیل رشته مهندسی معماری هستید. ارتباط این رشته با موسیقی دقیقاً چیست؟
باورم این است که هر انسانی با عشق به موسیقی به دنیا میآید و موسیقی مثل یک محبت در وجودش نهادینه میشود. این نعمت بزرگی است که متأسفانه ما گاهی از آن غافل میشویم. من از کودکی نسبت به موسیقی، ملودی و ریتمها حساس بودم و دقت بسیاری در شنیدن به خرج میدادم. از کودکی هر ترانهای را که میشنیدم، شروع به تکرار و تقلید آن میکردم. این کار مثل زنگ تفریح و بخش آرامشبخش در زندگیام بود.
ماجرای خوانندگی من هم برای خودش میتواند جالب باشد. راستش در دوران نوجوانیام، پدر و مادرم ساعاتی از روز را خانه نبودند و ازآنجاییکه خجالت میکشیدم جلوی آنها بخوانم، این امکان در آن فرصت برایم فراهم میشد تا بتوانم تمرین کنم. بهاینترتیب، آواز سالهای سال و در خفا همراه من بود.
تا زمانی که دانشگاه قبول شدم و بعد به یاد این افتادم که اولین آرزوی کودکیام این بوده که خواننده شوم. به همین خاطر این قضیه را جدی گرفتم و به آموزشگاه موسیقی رفتم و بهصورت آکادمیک آموزش دیدم. همانطور که اشاره کردید رشته تحصیلیام مهندسی معماری بود که البته آن را بیربط با موسیقی هم نمیدانم.
یکی از جوانان حاضر در کارگاه آوازی روانشاد شجریان بودید. چطور در این کارگاهها پذیرفته شدید؟
ماجرای پذیرفته شدنم در کارگاه استاد شجریان به شهریور سال ۹۰ بازمیگردد که من به همراه خانواده و استاد آوازم «غلامرضا رضایی» برای دیدن کنسرت استاد شجریان به استانبول رفته بودیم. در آنجا فرصتی دست داد که من با استاد ملاقاتی داشته باشم و از ایشان خواهش کنم هر زمان که به ایران آمدند اجازه بدهند تا خدمتشان برسم و برایشان بخوانم.
خوشبختانه استاد تمایل نشان دادند که صدای من را همانجا و همان زمان بشنوند و دوستان فضایی را مهیا کردند تا بتوانم برایشان بخوانم. استاد شجریان با دقت تمام گوش کردند، چشمهایشان را بستند و گفتند: «حس صدایت خوب است و خوب میخوانی. زمانی که به ایران بازگشتم بیا تا سیدیها را به تو بدهم تا بتوانیم باهم کار کنیم.» من از ایشان تشکر کردم، اما راستش آن زمان اصلاً نفهمیدم که چه اتفاقی برایم افتاده.
استاد آوازم آقای رضایی همان لحظه به من گفتند: «مهدیه جان تبریک میگویم. استاد شما را در کارگاه آوازی پذیرفت. تازه آنجا فهمیدم که چه اتفاق بزرگی برایم افتاده است.» این شد که به کارگاههای ایشان رفتم و در آن دوره حاضر شدم. البته بعدازآن متأسفانه استاد تا مدتی نتوانستند به ایران برگردند، اما هر زمان که ایران بودند و کارگاهها برگزار میشد، این توفیق را داشتم که خدمتشان برسم. واقعاً استاد شجریان مانند یک پدر در فضای موسیقی، من را حمایت کردند و مشکلاتم را میشنیدند.
به همین دلیل، هیچگاه نمیتوانم مهری را که آن سالها نسبت به من داشتند، از یاد ببرم. برخی میگویند: «مگر تو چقدر شاگرد استاد شجریان بودی که اینقدر از لطف و محبتشان صحبت میکنی؟» من در جواب میگویم: «بحث من در این مورد، بحث هنرجو بودن نیست. گاهی بعضی انسانها از برخی مرزها رد میشوند و یک اتفاق معنوی در درون تو به وجود میآورند.»
سالهاست که خوانندگی میکنید. با توجه به مسائلی که در این زمینه برای زنان وجود دارد آیا تمایل دارید از چالشهایی که تا امروز در مسیر موسیقی داشتهاید، بگویید؟
راستش را بخواهید در کشور ما در مسیر خانمهای خواننده و نوازنده مشکلات و چالشهای بسیاری وجود دارد. اگر فقط بخواهم به چند مورد اشاره کنم باید بگویم که یکی از آنها ریشه در تعصبات و نگاه تلخ برخی از مردم جامعه دارد. دیدگاه برخی از خانوادهها به موسیقی و بالأخص آواز زنان نگاه مطلوبی نیست.
در این سالها، هنرجویان بسیاری داشتهام که با چشمان گریان و اضطراب فراوان به کلاسها میآمدند و میگفتند که ما عاشق آواز خواندن هستیم، ولی همسر یا پدر و مادرمان با حضور ما در این عرصه مخالفاند و بهمحض مطرح کردن این موضوع با ما برخورد بدی میکنند. به همین دلیل در تمامی این سالها رنج فراوانی دیدهام که متأسفانه از بستر خانوادهها و ناآگاهی برخی از مردم برآمده است؛ این نمونه یکی از چالشهای بسیار اساسی و مهم در آغاز کار موسیقی برای بانوان در ایران است.
موضوع دوم که خیلی تأثیرگذار است، عدم همدلی و همت جامعه موسیقی در رابطه با حضور زنان در این عرصه است. البته این را بگویم که بسیاری از همکارانمان از آواز و نوازندگی زنان حمایت کردند و بعضیها هم در جهت افزایش گروههای موسیقی با حضور زنان کوشیدند، اما همچنان این تعداد از حمایتها در مقایسه با تعداد زنانی که تمایل دارند در این مسیر گام بردارند، بسیار کم است.
با توجه به وجود محرومیت و ممنوعیتها برای خوانندگی زنان یکی دیگر از چالشهای اساسی، مشکل نبود تهیهکننده و اسپانسر است که کار را بیشازپیش دشوار میکند. با شرایط اقتصادی حاکم شما برای تولید هر اثری هزینههای بسیار زیادی باید پرداخت کنی. هر اثری که از ابتدا شروع میشود از آهنگسازی تا دستمزد نوازندهها، عکاس، تبلیغات، پخش آلبوم و غیره… هزینههای بسیاری میطلبد که در صورت نبود تهیهکننده خود خواننده باید همگی را تقبل کند.
این قضیه تا کی میخواهد ادامه پیدا کند؟ مسلماً از یکجایی به بعد خانمها دیگر نمیتوانند فعالیت کنند. صداهای خوبی در سراسر ایران وجود دارد، ولی به دلیل مشکلات فرهنگی، معضلات خانواده و مشکلات اقتصادی امکان فعالیت برای این دسته از افراد در این دوران اصلاً فراهم نیست.
کمی هم درباره ماجرای ممنوعاز کاری خودتان برایمان توضیح بدهید…
سال ۹۳، ۹۴ که به دادگاه احضار شدم، به من پیشنهاد دادند که در جاهای مختلف برای زنان کنسرت بگذارم، ولی من نپذیرفتم؛ چراکه اعتقادی به این موضوع ندارم و فکر میکنم چیزی را که به آن اعتقادی ندارم، نباید انجام بدهم. بعدازآن بود که کنسرتهایم را خارج از ایران برگزار کردم.
اخیراً میخواستم کار تئاتری را انجام دهم که بحث موسیقی و آواز نبود، اما گفتند که من در ایران ممنوع ازکارم. همیشه در کنار آواز به بازیگری علاقه داشتم و بارها بازی من مورد تایید بسیاری از استادان این عرصه قرار گرفته.
خارج از ایران در فیلم کوتاهی به نام «ما هم آلودهایم» به کارگردانی بیتا مفاخری نقشآفرینی کردم که تجربه بسیار خوبی بود. اما خیلی غمانگیز است که در کشور خودم نمیتوانم این کار را انجام بدهم. متأسفانه به ما در خانه پدری خودمان میگویند: «نخند و نخوان، اما به خانه همسایه که رفتی هر کاری دلت خواست بکن.»
از این گفتید که به شما پیشنهاد اجرای کنسرت برای بانوان را دادند، اما خودتان نیک میدانید که در بسیاری از شهرستانهای کشورمان حتی از روی صحنه رفتن بانوان در قالب گروههای مختلف هم جلوگیری میشود، چه رسد به برگزاری کنسرت بانوان. در این شرایط از نگاه شما زنان جامعه موسیقی دقیقاً باید چه کنند؟
سال ۹۳ به همراه گروه «شهنوا» کنسرتی به یاد بانو «قمرالملوک وزیری» برگزار کردیم که بیشتر یک اتفاق فرهنگی و هنری بود. متأسفانه دیگر هیچگاه کنسرتی برگزار نکردم و آن اجرا اولین و آخرین فعالیت هنری من در ایران بود که بعدازآن هم حواشی بسیاری داشت. با خودم عهد کردم که تا این وضعیت درست نشده دیگر در ایران کار نکنم. به همین دلیل خیلی با معضلات اجرای زنان در ایران درگیر نیستم، اما اخبارش را دورادور شنیدهام.
خواسته شما بهعنوان یکی از زنان هنرمند این سرزمین چیست؟
بزرگترین خواستهام حمایت و درک مردم است. شرایط کاری هنرمندان بهخصوص فعالیت بانوان در عرصه موسیقی باید موردتوجه قرار بگیرد. وقتی صدای زنان که صدای نیمی از صدای مردم ایران و جهان است از هنر یک کشور حذف میشود، طبیعتاً در روح و روان مردم آن جامعه اثرگذار خواهد شد. معتقدم اگر مردم و تمامی اهالی موسیقی برای حضور زنان یکصدا شوند، اتفاقات خوبی در این زمینه خواهد افتاد.
پیش از اجازه فعالیت یا ممنوعیت کار برای بانوان در کنسرتهای عمومی باید به نکتهای بنیادین یعنی آموزش هنر برای بانوان در ایران هم پرداخت. با این توضیح، در بخش آموزش موسیقی، شرایط آموزش به زنان را چگونه ارزیابی میکنید؟
الآن حدود چهار سال است که تدریس میکنم. در مورد میزان استقبال زنان باید بگویم که اصلاً فکر نمیکردم این تعداد از زنان به آواز علاقه داشته باشند. این حجم از علاقه باورنکردنی است. واقعاً روزی نیست که پیام برای تدریس آواز نداشته باشم. خوشحالم در سالهای اخیر تعداد کسانی که آواز میخوانند، روزبهروز بیشتر میشود.
از نگاه شما، با وضعیت حاکم بر رسانه ملی، برای معرفی موسیقی و جهتدهی مناسب ذائقه شنیداری مخاطبان از چه راهکاری باید استفاده کرد؟
صداوسیما یکی از بزرگترین مراجع اطلاعرسانی در هر کشوری است. ما در کشورمان مفتخریم به فرهنگ و تاریخ غنی، اما متأسفانه این روزها به بدترین شکل خوراک موسیقیایی، دارد به مخاطبان تزریق میشود. در این دوران، محتوا دیگر حرف اول را برای ارائه کار نمیزند و معیار اصلی انتخاب موسیقی، مجوز دادنها و کنسرتها، گردش مالی و نفع اقتصادی بعضی از آدمها است.
از نگاه من، تمام ژانرهای موسیقی باید وجود داشته باشد، اما هرکدام از آنها در بهترین نوع خود و با بهترین کیفیت باید ارائه شوند. در وضعیت اسفناک این روزها تنها باید به حضور و فعالیت هنرمندانی که متعهد و آگاه هستند دلخوش و امیدوار بود. معتقدم جامعه ایرانی باید تلاش کند تا آگاهی خود را بالا ببرد و ذائقه شنیداری خود را به دست تبلیغات و ابزارهایی که وجود دارد نسپارد و البته بداند آنچه سالها از آن بهعنوان اصالت و موسیقی اصیل ایرانی صحبت میشود، دقیقاً چیست.
در آخر هم امیدوارم در سالهای آینده معضل محدودیت صدای زنان و مشکلات پیش روی تمام هنرمندان کم و در ادامه بهکلی برطرف شود.
در پایان شاید خوب باشد کمی درباره استاد «محمدرضا شجریان» سخن بگویید؛ شما فکر میکنید چه عواملی باعث شد استاد شجریان به جایگاهی که داشت، برسد؟
پیش از هر چیز لازم میدانم این فقدان بزرگ را به خانواده استاد، جامعه موسیقی و دوستدارانشان تسلیت بگویم. استاد محمدرضا شجریان یکی از مهمترین چهرههای موسیقی ایران در دوره معاصر و در این قرن بود. ایشان پلی بین هنرمندان قدیم و نسل امروز ما بود و اگر دقت کنید میبینید کارهای این هنرمند فقید را آدمهای مختلف در گروههای سنی گوناگون دنبال میکنند.
البته استاد شجریان تنها به خاطر فعالیتهای موسیقاییاش محبوب نبود، بلکه در کنار آواز، درس آزادگی، شجاعت، مهربانی، امیدواری و تلاش بیوقفه را به همه داد. خسرو آواز ایران با آن صدای جادویی توانست به میراث فرهنگی ما جان دوباره ببخشد، با اشعاری از مولانا، حافظ، سعدی و… ما را بیشتر با ادبیات آشنا کند و همیشه معتقد بود که ادبیات و آواز به هم گره خورده و آواز هست که میتواند به ادبیات جان ببخشد.
امیدوارم نسل ما در حفظ و اشاعه میراث گرانقدری که استاد برای ما به یادگار گذاشت، کوشا باشد و همه ما همت کنیم و راه این بزرگمرد را ادامه بدهیم.
مصاحبه از روزنامه همدلی

شاید دوست داشته باشید

مینو اخترزند در سال ۱۳۳۵ در تهران متولد شد. دوران کودکى و نوجوانى خود را در تهران سپرى کرد و پس از دریافت دیپلم دبیرستان در سال ۱۹۷۴، به عنوان دانشجوی مهمان در موسسه سلطنتى فناورى سوئد در رشته مهندسى برق به این کشور مهاجرت کرد.
او در مصاحبه اى از سختى هاى دوران تحصیلى خود چنین گفت: «در سال ۱۳۵۸ که ما دانشجوی مهمان بودیم و برایمان از ایران پول میفرستادند، مدتی برایمان پول نیامد و زندگی بسیار مشکلی داشتیم تا این که دولت سوئد به ما اجازه کار نیمه وقت داد. من از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر دانشگاه میرفتم و بعد از ظهر در اداره پست نامه تقسیم میکردم و شبها درس میخواندم»
او اولین کار خود را در شرکت برق استکهلم به عهده گرفت. او میگوید اولین شغل وی در سوئد که از نظر خودش هم خیلی اهمیت داشته است. «مینو اخترزند» در طول دو سال خدمت در این شرکت، توانسته بود نظر مساعد مقامات این شرکت را به خود و عملکردش جلب کند.

«مهندس اخترزند» پستهای مدیریتی گوناگونی را در شرکت انرژی واتن فال را تجربه کرده است. «مینو اخترزند» پس از کارنامه درخشانش در شرکت انرژی و برق سوئد، به عنوان رییس راهآهن سراسری این کشور انتخاب شد. او میگوید هیچ تصویری از شغل بعدی خود نداشته، اما شباهت سیستم کار راهآهن و شرکتهای برق در سوئد باعث شده است در پذیرفتن این شغل تردید نکند. او عضویت در هییٔت ریٔیسه دانشگاه «سودرتورن» استکهلم را نیز دارد.
در حالى که در گذشته برخى از ایرانیان مقیم سوئد از مورد تبعیض قرار گرفتن به هنگام درخواست کار به دلیل داشتن نام هاى خود شکایت داشتند «مهندس اخترزند» با نامى که شاید تلفظش چندان هم براى سوئدىها آسان نبود به این تعداد مناصب شغلى مهم در این کشور دست یافت.
«مینو اخترزند» در ماه میسال ۲۰۱۰ به سمت استانداری یونشوپینگ سوئد منصوب شد. وی نخستین ایرانی بود که سمت استانداری را درسوئد به عهده میگرفت. از ۲۰۱۶ تاکنون استاندار«واستمانلند» استانِ جنوبىِ این کشور مى باشند.

«مینو اخترزند»در مورد شیوه مدیریتی خودش میگوید: «من در سیستم کاری خود همیشه تلاش میکنم مطابق آنچه در سوئد فرا گرفتهام، بین زن و مرد تفاوتی قائل نشوم. تنها چیزی که برایم مهم است، بازدهی در کار است. سیاست من این است که خود شخص از لحاظ کاری و روحیه مهم است و جنسیتش اهمیتی ندارد.»
«مینو اخترزند» درباره اینکه خود را ایرانی میداند یا خیر نظر جالبی دارد. وی میگوید:«موقعی که بیرون هستم و کار میکنم، فرهنگم سوئدی است و مدل رئیس بودنم هم سوئدی است، زیرا من برای اولین بار در سوئد وارد بازار کار شدم. ولی وقتی کارم تمام میشود و به خانه میآیم، کاملاً ایرانی ایرانی هستم و شوهرم نیز ایرانی است و در خانه فقط فارسی صحبت میکنیم.»

آنچه که «مینو اخترزند» به عنوان کلید موفقیت بر آن تاکید میکند اعتماد به نفس و باور به خود است و اینکه همیشه باید به کاری که انجام میدهیم اعتقاد فراوان داشته باشیم. او همچنین معتقد است که اگر یک فرد در سوئد تمام تلاش و دقت خود را به کار بگیرد تا جایی که کاری انجام میدهد بازتاب داشته باشد، توجه مسئولان به این فرد جلب میشود.

آلن دلون از جمله چهرههای معروف سینمای فرانسه بود که در دهه شصت و هفتاد میلادی شهرتی جهانی کسب کرد. نام او بیش از همه با فیلمهای جنایی و دراماتیک پیوند خورده است. آفتاب داغ، روکو و برادرانش، دسته سیسیلیها، عقرب و آفتاب سرخ از جمله فیلمهای معروف او هستند. این بازیگر خوشتیپ سینمای فرانسه امروز ۸ نوامبر ۲۰۲۰ هشتاد و پنجمین سالگرد تولدش را جشن میگیرد.
آلن دلون کودکی شیرینی را تجربه نکرد. پدر و مادرش هنگامی که او نسبتا کوچک بود، از هم جدا شدند. سرپرستی او به زوجی دیگر محول شد و پس از مرگ آنان نیز آلن مجبور شد در یک مدرسه شبانهروزی رشد کند. معلمان او را شاگردی میدانستند که به سختی میتوان او را آموزش داد و تربیت کرد. به همین خاطر نیز او مجبور بود زود به زود مدرسه خود را عوض کند.

در سال ۱۹۵۷ بود که دلون نخستین قرارداد بازیگری خود را در فیلمی سینمایی به امضا رساند و در فیلم Quand la femme s’en mèle نقشآفرینی کرد. درخشش آلن دلون در این فیلم سبب شد که توجه فیلمسازان و تهیهکنندگان به او جلب شود و او نخستین گامها را در راه ستاره شدن بردارد.
یک سال بعد آلن دلون با رومی اشنایدر، چهرهی زیبا و معصوم سینمای آلمان آشنا شد. این زوج در سال ۱۹۵۹ نامزدی خود را اعلام کردند. رابطه آنها یکی از سوژههای محبوب نشریات و رسانهها بود؛ رابطهای که در نهایت با تلخی و جدایی پایان یافت و به عنوان عشقی ناکام در ذهنها حک شد.

فیلم جنایی آفتاب داغ، ساخته رنه کلمان که در سال ۱۹۶۰ به پرده سینماهای جهان راه یافت؛ آلن دلون را به شهرتی جهانی رساند و درهای حضور در محصولات سینمایی بینالمللی را به روی او گشود. درخور توجه آنکه هالیوود چند دهه بعد نسخهای تازه از این فیلم با بازیگری مت دیمن ساخت.

یکی از فیلمهای معروفی که آلن دلون در آن بازیگری کرده، یوزپلنگ، ساخته ویسکونتی، سینماگر برجسته ایتالیایی است. در این فیلم ستارگانی چون کلودیا کاردیناله و برت لنکستر نیز نقشآفرینی کردهاند. درخشش دلون در این فیلم بهیادماندنی سبب شد که او مورد تحسین منتقدان سینمایی قرار گیرد و نامزد دریافت جوایز متعددی شود.

نام آلن دلون بیش از همه با فیلمهای جنایی و فیلم نوآر پیوند خورده است، از جمله با فیلم سامورایی به کارگردانی ژان پیر ملویل که در سال ۱۹۶۷ به نمایش درآمد. دلون در این اثر سینمایی در نقش قاتلی خونسرد ظاهر میشود که فقط به خاطر پول آدم میکشد. چهرهی جذاب و در عین حال سرد و بیاحساس دلون را شاید بتوان بهترین گزینه برای ایفای این نقش دانست.

آلن دلون در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ قدم به عرصه تهیه فیلم هم گذاشت و صاحب دو شرکت فیلمسازی بود که از جمله فیلم معروف بورسالینو را به پردهی سینماها فرستاد. در این فیلم خود دلون در کنار ژان پل بلموندو، یکی دیگر از چهرههای محبوب سینمای فرانسه در دهه شصت و هفتاد، نقشآفرینی کرده است.

در سال ۱۹۸۱ آلن دلون قدم به عرصه کارگردانی گذاشت و در فیلم Pour la peau d’un flic هم بازیگر بود و هم کارگردان. این فیلم جنایی از سوی منتقدان مورد استقبال چندانی قرار نگرفت. دلون در این اثر نقش یک کارگاه خصوصی را ایفا میکند.

برگزاری مسابقات مشتزنی و اتومبیلرانی از جمله علایق شخصی آلن دلون محسوب میشوند. او حتی تجربیاتی هم در عرصه موسیقی کسب کرد و در سال ۱۹۸۷ با صدای خود آلبومی تحت عنوان Comme au cinéma به بازار فرستاد که با موفقیت روبرو شد.

آلن دلون در اواسط دهه هشتاد میلادی در کنار بازیگری در فیلمهای جنایی و اکشن به نقشآفرینی در فیلمهای هنری و تاریخ روی آورد. از جمله این فیلمها سوان عاشق(محصول ۱۹۸۴) است که فولکر اشلوندورف، سینماگر برجسته آلمانی آن را با اقتباس از رمان معروف مارسل پروست ساخته است.

یکی از آخرین نقشهای آلن دلون در فیلم آستریکس در بازیهای المپیک است که او در آن ایفای نقش ژولیوس سزار، امپراتور رم را برعهده داشت.

آلن دلون بهرغم محبوبیتش در عرصه سینما، از لحاظ سیاسی و اجتماعی چهرهای بحثبرانگیز بوده است. وطنپرستی افراطی، عشق به ناپلئون بناپارت و شارل دوگل و همچنین هواداری او از حزب راستگرای جبهه ملی فرانسه به رهبری لوپن سبب شده که دلون بارها خبرساز شود.

آلن دلون در طول چندین دهه فعالیت هنری و سینمایی خود در بیش از ۸۰ اثر نقشآفرینی کرد. جایزه سزار (۱۹۸۵)، بامبی(۱۹۸۷)، خرس طلایی برلیناله (۱۹۹۵) و دوربین طلایی (۱۹۹۸) به پاس یک عمر فعالیت هنری از افتخاراتی است که در کارنامه او به ثبت رسیده است. دلون در سال ۲۰۱۲ نیز جایزه فستیوال معروف لوکارنو را به خاطر یک عمر فعالیت سینماییاش دریافت کرد.

لئوناردو ویلهم دی کاپریو متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در لس آنجلس، بازیگر، تهیه کننده و نویسنده امریکایی است. «لئوناردو دی کاپریو» خیلی زود دریافت که به بازی در برابر دوربین فیلمبرداری علاقه دارد. او در همان کودکی در چند تبلیغ تلویزیونی ظاهر شد.در سال ۱۹۹۳ بازی درخشان دیکاپریوی نوجوان در نقش پسری با معلولیت ذهنی به نام آرنی در فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد؟» توجه منتقدان را به خود جلب کرد. هنرنمایی دیکاپریو در این فیلم برایش نخستین نامزدی اسکار در شاخه بهترین هنرپیشه مرد نقش مکمل را به همراه آورد.

یک سال بعد از آن بود که لئوناردو دیکاپریو در فیلم «رومئو و ژولیت» به کارگردانی باز لورمان بر پرده سینما ظاهر شد. بازی در این فیلم خرس نقرهای جشنواره فیلم برلین را از آن وی کرد. از آن پس نام لئوناردو دیکاپریو نه تنها به عنوان هنرپیشهای توانا بلکه به عنوان هنرپیشهای محبوب دختران جوان نیز بر سر زبانها افتاد.
سال ۱۹۹۷ لئوناردو دیکاپریو با فیلم «تایتانیک» یک شبه به هنرپیشهای تبدیل شد که در هر گوشه از کره زمین او را میشناختند. دیکاپریوی ۲۳ ساله برای بازی در این فیلم پرفروش برای دومین بار نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در شاخه بهترین هنرپیشه مرد شد.

لئوناردو دیکاپریو در «مردی در نقاب آهنی» محصول ۱۹۹۸ نشان داد که از پس ایفای همزمان دو نقش متفاوت نیز به خوبی بر میآید. او در این فیلم که بر اساس یکی از داستانهای سه تنفگدار، نوشته الکساندر دوما ساخته شده، نقش لویی چهاردهم و فیلیپ، برادر دو قلویش را بازی کرد. جرمی آیرونز و جان مالکوویچ از جمله همبازیان دیکاپریو در «مردی در نقاب آهنی» بودند.

در سال ۲۰۰۲ مارتین اسکورسیزی، کارگردان نامی هالیوود، لئوناردو دیکاپریو را برای بازی در فیلم «دار و دستههای نیویورکی» به خدمت گرفت. این فیلم سرآغازی بر همکاری درازمدت این دو با یکدیگر شد. مارتین اسکورسیزی یکی از انگیزههایش برای فیلمسازی را حضور هنرپیشهای به نام لئوناردو دیکاپریو در سینما اعلام کرده است.

استیون اسپیلبرگ کارگردان نامدار دیگری است که لئوناردو دیکاپریو را برای بازی به خدمت گرفته است. در فیلم دیدنی «اگر میتوانی من را بگیر» به کارگردانی اسپیلبرگ، که بر اساس داستان زندگی یک جاعل حرفهای به نام فرانک ابیگیل ساخته شده، دیکاپریو در کنار تام هنکس هنرنمایی میکند.

در سال ۲۰۰۴ لئوناردو دیکاپریو بار دیگر در برابر دوربین مارتین اسکورسیزی قرار گرفت. «هوانورد» دومین نامزدی اسکار برای دیکاپریو را به همراه داشت؛ این بار در شاخه بهترین هنرپیشه نقش اول مرد.

فیلم مهیج «الماس خونین» محصول سال ۲۰۰۶ که داستان تجارت غیرقانونی الماسهای خونین در جنگ داخلی سیرالئون را روایت میکند، لئوناردو دیکاپریو را برای سومین بار نامزد دریافت اسکار کرد. اما در نهایت وی این بار نیز همانند دفعات قبل، دست خالی مراسم اسکار را ترک کرد.

«جاده انقلابی» دومین تجربه بازیگری لئوناردو دیکاپرو و کیت وینسلت در کنار یکدیگر، پس از فیلم تایتانیک بود. این فیلم تأثیرگذار داستان زندگی زوجی پر از امید و آرزو در دهه ۱۹۵۰ میلادی را روایت میکند. این زوج که به دنبال یافتن راهی برای تغییر در زندگیشان هستند، در نهایت به سرنوشتی تلخ دچار میشوند.

کلینت ایستوود، هنرپیشه و کارگردان مطرح هالیوود، در سال ۲۰۱۲ لئوناردو دیکاپریو را در فیلم «جی. ادگار» به بازی گرفت. این فیلم روایتگر داستان زندگی کاری جی ادگار هوور، اولین رئیس سازمان اف بی آی (FBI) است. در این فیلم دیکاپریو با کمک گریم و البته هنرنمایی درخشانش، بر پرده سینما بیش از ۵۰ سال پیرتر میشود.

لئوناردو دیکاپریو با اغلب کارگردانان مطرح هالیوود همکاری داشته است. «جانگوی آزاد شده» محصول سال ۲۰۱۲ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو یکی دیگر از این همکاریهای موفق به شمار میرود؛ فیلمی که هم نظر مثبت مخاطبان و هم منتقدان را به خود جلب کرد.

گتسبی بزرگ به کارگردانی باز لورمان، علیرغم بازی درخشان لئوناردو دیکاپریو نتوانست انتظارها را آنگونه که باید برآورده کند. این فیلم بر اساس رمانی از اسکات فیتزجرالد ساخته شده که تاکنون برداشتهای سینمایی متعددی از روی آن انجام شده است، از جمله فیلمی محصول سال ۱۹۷۴ با بازی رابرت ردفورد در نقش گتسبی بزرگ.
زمانی که «گرگ وال استریت» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و بازی لئوناردو دیکاپریو به روی پرده سینماها آمد، همه بر این باور بودند که اسکار بهترین هنرپیشه نقش اول مرد این بار از آن دیکاپریوست.

اهدای جایزه گلدن گلوب بهترین هنرپیشه مرد به لئوناردو دیکاپریو هرچند در شاخه فیلمهای کمدی یا موزیکال، موجب شد تا امید اهدای اسکار به وی بیشتر شود. بدشانسی محض دیکاپریو در اسکار ۲۰۱۴ داشتن رقیبی به نام متیو مککاناهی بود که او نیز بازی درخشانی از خود در فیلم «مشتریان کلوب دالاس» ارائه داده بود؛ رقیبی که باعث شد این بار هم دیکاپریو از اسکار به دور بماند.

لئوناردو دی کاپریو به خاطر بازی در فیلم «برخاسته از گور» بالاخره در پنجمین نامزدی برای بهترین بازیگری، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی را دریافت کرد.

همکاری بعدی لئوناردو دی کاپریو با تارانتینو فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» بود. این فیلم فضای سال ۱۹۶۹را در شهر لس آنجلس نشان میدهد. دیکاپریو با بازی چشمنواز خود در نقش بازیگری معروف که در حال افول است بهخوبی اتفاقات و داستانهای آن دوران را به ما نشان میدهد.

لئوناردو دیکاپریو همانند بسیاری از ستارگان طراز اول هالیوود چندان علاقهای به افشای جزئیات زندگی خصوصیاش ندارد، او اغلب مادرش را همراه با خود روی فرش قرمز اسکار میبرد. همین امر موجب شده تا مجلات عامهپسند اغلب با لقب «پسر مامان» از او یاد کنند.

لئوناردو دیکاپریو به عنوان سفیر صلح سازمان ملل نیز انتخاب شد و در نشست عمومی این سازمان در نیویورک نیز سخنرانی کرد.

دی کاپریو فعالیتهای وسیعی برای منابع طبیعی بخصوص حفظ و نگهداری گوریلها انجام داده. لئو با موفقیت در سال ۲۰۰۶ مشغول ساختن فیلمی در مورد محیط زیست شد و این فیلم را به فستیوال کن برد.