چهره ها
زندگی نامه چنگیز جلیلوند صدایی که به یادگار ماند
منتشر شده
1 سال پیشدر
توسط
چوبین
ششم آبان ماه سال ۱۳۱۹ در شیراز زاده شد. این شهر شاعرپرور زادگاه او و شهر آباء و اجدادیاش بود. در شش سالگی، اما بهواسطه شغل پدر راهی تهران شد. او در عالم هنر در تاریخ این سرزمین تا همیشه ماندگار شده، اما شاید همچون بسیاری از چهرههای نامآشنای این عرصه حضورش در این قامت با یک برنامهریزی از پیش تعیینشده اتفاق نیفتاد. کشیده شدنش به عالم هنر و انتخاب حرفه دوبلوری برای چنگیز جلیلوند در حقیقت برآمده از یک اتفاق بود.
سیزده سال قبل موزه سینما گفتوگویی با او را منتشر کرد که خواندنش میتواند نکات جالبی را درباره این هنرمند فقید به همه مخاطبان بیاموزد. او در آن گفتگو سخنانش را با قطعه شعری از محمدرضا عبدالملکیان آغاز کرد: من عشق را با نام تو آغاز میکنم/ در هرکجای عشق که هستی، آغاز کن مرا!» بعدازآن هم مصرع «گشتهام در جهان و آخر کار، دلبری برگزیدهام که مپرس!» را از حافظ خواند.
فیلم «فاتح» و بقیه ماجرا!
او بعد هم درباره دلیل ورودش به عرصه دوبلاژ گفت: «اولین فیلمی که خیلی مرا علاقهمند کرد، فیلم «فاتح» بود، البته نه اینکه به سمت کار دوبله کشیده بشوم، ولی این فیلم خیلی مرا جذب کرد. در این فیلم جان وین بازی میکرد و زندهیاد محتشم بهجای او صحبت میکرد. چون محتشم صدایی شاهانه و سردارگونه داشت، آن حالت مرا گرفت.»
هرچند در این شرایط یک کودک کم سن و سال باید عاشق بازیگری شود، اما برای چنگیز نونهال آدمهایی که بهجای قهرمانها حرف میزدند، جذابتر بودند: «فکر میکردم چه خوب است آدم جای سردار حرف بزند! فکر نمیکردم خوب است که نقش سردار را بازی کنم. نه! دوست داشتم سردارگونه صحبت کنم! در خانه ادای او را درمیآوردم.»
ورود به هنر با یک تئاتر
جرقه علاقه به گویندگی از همان زمان در وجودش خورد تا آنکه پیش از بیستسالگی با حضور در تئاتری در کنار ابوالحسن تهامی وارد عرصه هنر شد. کار در عرصه دوبله را با گفتن رل بازیگران فیلمهای خارجی آغاز کرد، اما گویندگیاش در همان نقشها از نگاه تهیهکنندگان و کارگردانان فیلمهای ایرانی، جذاب به نظر رسید تا از او برای گفتن رل بازیگران فیلمهایشان دعوت کنند.
قبل از حضور در نقش گوینده بازیگران سوپراستار سینمای ایران یعنی آن زمانی که هنوز از ستارههای سینما به معنای امروزیاش خبری نبود، بهجای هنرپیشگان رادیو که در سینما هم فعال بودند، گویندگی میکرد تا اینکه صحبت کردن بهجای شخصیت لاتگونه پل نیومن در فیلم «یک نفر آن بالا مرا دوست دارد» گویندگی بهجای فردین در فیلمها را برای او به ارمغان آورد. «گنج قارون» اولین حضور او در قامت گوینده رل محمدعلی فردین در یک فیلم سینمایی فارسی بود.
کمی تم جنوب شهری به اضافه شیوه جاهلی
جلیلوند درباره خلق تیپ فردین در فیلمهایی با بازی او هم گفته بود: «کمی تم جنوب شهری خودمان را به شیوه حرف زدن جاهلی اضافه کردم و درهم آمیختن اینها ناگهان شد «گنج قارون».
خیلی از بازیگران همیشه درباره اهمیت ایفای نقشهای منفی در سینما و تلویزیون سخن میگویند، چنگیز جلیلوند، اما اصلاً نقشهای منفی را دوست نداشت: «دوست نداشتم. وقتی قهرمان داستان مثبت است، چرا نقش منفی را بگویم. برای گویندگی نقش منفی نه انتخاب میشدم و نه انتخاب میکردم.»
دل من برای اینجا لک زده بود
این هنرمند فقید به قول خودش در زندگی دو عشق مهم هم داشت: در این دنیا دو چیز را دوست دارم؛ یکی عشقم و دیگری کارم که عشق دیگر من است. کارم برای من، کسی است که به آن عشق میورزم، به آن ایمان دارم و نسبت به آن حساسیت دارم.»
او عاشق ایران بود و درباره میهن میگفت: «آبوخاک خودم را دوست دارم، عاشق این ملک هستم و به هیچ شیوهای نمیتوانم رهایش کنم. عزیزترین کسان من در آمریکا هستند، نوههایم که دلشان برای من لک زده، ولی دل من برای اینجا لک میزند. گاهی که به دیدنشان میروم، بعد از ۵ روز دوری از اینجا، دیوانه میشوم. عاشق این خاک، مردم و همهچیز اینجا هستم.»
فردین سر دوبلاژ حاضر میشد
نزدیک به دو دهه قبل هم با ایسنا گفتوگویی جذاب انجام داده بود؛ گفتوگویی پر از نکات جذاب. مثلاً درجایی از آن درباره تفاوت فضای دوبله در ایام جوانیاش با امروز توضیح داده بود: «آن زمان وقتی فیلمی را دوبله میکردیم یک ارتباطی بین من و کارگردان بود و اصلاً هنرپیشه نمیآمد ببیند که ما چهکار میکنیم و اصلاً وقت اینکه بیایند سر دوبلاژ را نداشتند و شاید هم فکر میکردند بیایند برایشان اُفت دارد! چراکه نمیتوانند بهجای خودشان صحبت کنند، ولی مرحوم فردین معمولاً در فیلمهایی که خودش کارگردان بود، میآمد و یک نگاهی میکرد.»
دوبله صدای بهروز وثوقی و ناصر ملکمطیعی در فیلم «طوقی» علی حاتمی بدون شک یکی از ماندگارترینهای او است که برای همیشه در ذهن تاریخ هنر در ایران ثبت خواهد شد. او درباره آن اثر سینمایی هم میگفت: «فیلم «طوقی» ساخته علی حاتمی بود که بهجای وثوقی و ملکمطیعی صحبت میکردم و هر دو، صداهایی کاملاً متفاوت داشتند. وقتی چیزی را بهجای وثوقی گفتم حالتی بین «براندو» و «نیومن» داشتیم که کاملاً روی صورت او مینشست. تقریباً ۷۰ درصد فیلمهای وثوقی را من صحبت کردم و بقیه را هم افرادی مثل منوچهر اسماعیلی و منوچهر زمانی دوبله کردند. وثوقی فقط در «گوزنها» و «تنگسیر» بود که بهجای خودش حرف زد.»
با مرگ فردین من هم مُردم
او حدود دو دهه هم در آمریکا زندگی کرد؛ بیست سال بعد از انقلاب را. خاطره او از زمانی که فردین درگذشت، بسیار غمبار است: «بهروز وثوقی، مرحوم محمدعلی فردین و ناصر ملکمطیعی سه تیپ مختلف بودند که هر سه را دوست داشتیم، ولی جای فردین خیلی راحت و حساس بودم و همیشه سعی میکردم کار او متفاوت باشد. در آمریکا وقتی خبر فوتش را شنیدم، گریهام گرفت. اما در حالی که تمام تلویزیونهای ایرانی در اروپا و آمریکا من را دعوت کردند تا درباره او صحبت کنم من جواب رد دادم و گفتم اگر فردین مُرده من هم مُردهام.»
او درباره سالهایی که ناچار شده بود ایران را ترک کند هم حرفهایی شنیدنی داشت. جلیلوند میگفت: «بچههایم بیش از انقلاب در انگلستان درس میخواندند و باید برایشان پول میفرستادم که مشکل بود. سرانجام با مادرشان صحبت کردم و دیدیم خودمان هم باید بالای سرشان باشیم و اگر برگردیم به تحصیلشان لطمه میخورد. همگی به آمریکا رفتیم و در آنجا مقیم شدیم تا بچهها به سرانجامی برسند که خوشبختانه الآن هر سه فرزندم به وضعیت خیلی خوبی رسیدهاند. در این ۲۴ سالی هم که در خارج از کشور بودم، حرفهای داشتم که اصلاً ارتباطی با هنر نداشت.»
بازگشت به ایران و شروع دوباره
داستان بازگشت این هنرمند فقید به ایران هم واقعاً شنیدنی است؛ بازگشت به وطن آنهم بعد از حدود ربع قرن دوری از وطن و فراق یار؛ دوبله: «با بازگشت به اینجا با فیلم «عصر روح» شروع کردم که بهجای لیام نیسن حرف زدم. فکر میکردم نتوانم این کار را انجام بدهم، اما خوشبختانه در آن فیلم نقشم را گفتم.
در فیلم بعدی هم بهجای جت لی صحبت کردم که دستگرمی بود و، چون دیالوگ کم داشت فقط میخواستم راه بیفتم. الآن حتی اگر یکمیلیون هم بدهند این کار را نمیکنم. یک یا دو فیلمی که مجبور شدم کار کنم فقط دلیلش این بود که مجدداً با حرکات لب و دهن آشنا شوم.»
دیگر از دوبلههای درخشان خبری نیست
از او درباره حالوروز دوبله در ایران هم سؤال کرده بودند. هرچند روانشاد جلیلوند معتقد بود وضعیت دوبله بد نیست، اما این را هم میگفت: «دیگر در ایران، از آن دوبلههای درخشان و ماندگار خبری نیست. چون سینمای ما به لحاظ اکران و نمایش فیلمهای مطرح خارجی درهای خود را بر روی جهان بسته و این اکران محدود فیلمهای خارجی جوابگوی دوبله نیست. زمانی بهترین فیلمهای جهان همزمان در سینماهای ایران اکران میشد و صدابرداری سر صحنه نیز در آن زمان رایج نبود، اما الآن وضعیت ۱۸۰ درجه فرق کرده است.»
او، اما همچنان امیدوار بود؛ مثل همین روزهای آخر. درباره آینده دوبله نظر جالبی داشت: «برخلاف بسیاری از دوستان و همکاران به آینده این حرفه بسیار امیدوارم. جوانهای بسیار مشتاق و مستعدی را دیدهام که با اندکی مدیریت و با گذشت مدتزمانی میتوانند بارقههایی از آن گذشته درخشان را تکرار کنند. این جوانهای مشتاق و بسیار مستعد احتیاج به پشتیبانی و حمایت دارند و با راهاندازی واحدهای دوبله جدید میتوان به آیندهای که به آن اشاره کردم نزدیک شد.»
علاقهمندی به ریچارد لنکستر
شخصیتهای موردعلاقه او در عالم سینما برای صداپیشگی بهجایشان را هم شاید دوست داشته باشید بدانید. این هنرمند فقید درباره بازیگران موردعلاقهاش میگفت: «زمانی که در آمریکا بودم در لحظات تنهایی صدا و نوار ریچارد برتون در این فیلم را برای خودم میگذاشتم و بارها به آن گوش میدادم. به برت لنکستر نیز بسیار علاقه داشتم، هم به خودش بهعنوان یک بازیگر و شخصیتش. از میان فیلمهای لنکستر به حرفهایها (ریچارد بروکس) بسیار علاقهمندم به صورتی که در زمان دوبله فیلم خانوادهام را نیز به استودیو بردم تا کارم را از نزدیک ببینند.»
جلیلوند از نگاه همکاران
حالا چند ساعت بیشتر نیست که قلب این هنرمند نامآشنای کشورمان از شماره ایستاده و باید از این به بعد کنار نام او هم واژه زندهیاد را بیاوریم. همکاران او، اما به نظر تا مدتها داغدارش خواهند بود. منوچهر زندهدل در واکنش به درگذشت این بازیگر و دوبلور فقید گفت: «آقای جلیلوند همان طور که خیلیها که با ایشان برخورد داشتند، میدانند، انسان مرتب، منظم و دقیقی بودند. در کارشان بسیار جدی بودند و با دقت نظر بالا کار میکردند.
روی نقشهایی که صداگذاری میکردند و تیپهایی که روی کاراکترها میساختند، بسیار حساس بودند؛ واقعاً همه کارهایشان خیلی بینظیر و خوب بود.» او ادامه داد: «من افتخار این را داشتم که چند ماه قبل در دوبله فیلمی با ایشان همکاری داشته باشم. مرحوم جلیلوند در این فیلم بهجای سیلور استالونه حرف زدند. تجربه فوقالعادهای بود و هرلحظه میشد از ایشان یاد گرفت.»
منوچهر والیزاده هم که از صداپیشگان نامآشنای کشورمان است، درباره چنگیز جلیلوند و درگذشتش گفت: «امیدوارم جوانان با علاقه و عشقی که به این کار دارند، بتوانند دوبله را حفظ کنند؛ اما کسی جایگزین کسی نمیشود. جلیلوند صدایی بود که دیگر نظیر او نخواهد آمد و آدمی پیدا نخواهد شد که بتواند همانند او بهجای بزرگترین هنرپیشههای دنیا و ایران حرف بزند.»
مرگ ستارگان دوبله
ناصر ممدوح هنرمند پیشکسوت عرصه دوبله هم در واکنش به درگذشت دوست و همکار قدیمیاش گفت: «زندگی تا بوده همین بوده است، ولی این افرادی که از دست میدهیم واقعاً ستارههای دوبله ایران هستند؛ خدا رحمتشان کند.»
روانشاد چنگیز جلیلوند که به مرد حنجره طلایی معروف بود، از مدتی قبل به دلیل ابتلا به ویروس کووید ۱۹ در بیمارستان بستری شده بود. متأسفانه بیماری در وجود او حالت پیشرونده داشت و هشتاد درصد از ریههای او را درگیر کرده بود. این هنرمند فقید سرانجام دوم آذرماه در هشتادسالگی چشم از جهان فروبست.

شاید دوست داشته باشید

مینو اخترزند در سال ۱۳۳۵ در تهران متولد شد. دوران کودکى و نوجوانى خود را در تهران سپرى کرد و پس از دریافت دیپلم دبیرستان در سال ۱۹۷۴، به عنوان دانشجوی مهمان در موسسه سلطنتى فناورى سوئد در رشته مهندسى برق به این کشور مهاجرت کرد.
او در مصاحبه اى از سختى هاى دوران تحصیلى خود چنین گفت: «در سال ۱۳۵۸ که ما دانشجوی مهمان بودیم و برایمان از ایران پول میفرستادند، مدتی برایمان پول نیامد و زندگی بسیار مشکلی داشتیم تا این که دولت سوئد به ما اجازه کار نیمه وقت داد. من از هشت صبح تا پنج بعد از ظهر دانشگاه میرفتم و بعد از ظهر در اداره پست نامه تقسیم میکردم و شبها درس میخواندم»
او اولین کار خود را در شرکت برق استکهلم به عهده گرفت. او میگوید اولین شغل وی در سوئد که از نظر خودش هم خیلی اهمیت داشته است. «مینو اخترزند» در طول دو سال خدمت در این شرکت، توانسته بود نظر مساعد مقامات این شرکت را به خود و عملکردش جلب کند.

«مهندس اخترزند» پستهای مدیریتی گوناگونی را در شرکت انرژی واتن فال را تجربه کرده است. «مینو اخترزند» پس از کارنامه درخشانش در شرکت انرژی و برق سوئد، به عنوان رییس راهآهن سراسری این کشور انتخاب شد. او میگوید هیچ تصویری از شغل بعدی خود نداشته، اما شباهت سیستم کار راهآهن و شرکتهای برق در سوئد باعث شده است در پذیرفتن این شغل تردید نکند. او عضویت در هییٔت ریٔیسه دانشگاه «سودرتورن» استکهلم را نیز دارد.
در حالى که در گذشته برخى از ایرانیان مقیم سوئد از مورد تبعیض قرار گرفتن به هنگام درخواست کار به دلیل داشتن نام هاى خود شکایت داشتند «مهندس اخترزند» با نامى که شاید تلفظش چندان هم براى سوئدىها آسان نبود به این تعداد مناصب شغلى مهم در این کشور دست یافت.
«مینو اخترزند» در ماه میسال ۲۰۱۰ به سمت استانداری یونشوپینگ سوئد منصوب شد. وی نخستین ایرانی بود که سمت استانداری را درسوئد به عهده میگرفت. از ۲۰۱۶ تاکنون استاندار«واستمانلند» استانِ جنوبىِ این کشور مى باشند.

«مینو اخترزند»در مورد شیوه مدیریتی خودش میگوید: «من در سیستم کاری خود همیشه تلاش میکنم مطابق آنچه در سوئد فرا گرفتهام، بین زن و مرد تفاوتی قائل نشوم. تنها چیزی که برایم مهم است، بازدهی در کار است. سیاست من این است که خود شخص از لحاظ کاری و روحیه مهم است و جنسیتش اهمیتی ندارد.»
«مینو اخترزند» درباره اینکه خود را ایرانی میداند یا خیر نظر جالبی دارد. وی میگوید:«موقعی که بیرون هستم و کار میکنم، فرهنگم سوئدی است و مدل رئیس بودنم هم سوئدی است، زیرا من برای اولین بار در سوئد وارد بازار کار شدم. ولی وقتی کارم تمام میشود و به خانه میآیم، کاملاً ایرانی ایرانی هستم و شوهرم نیز ایرانی است و در خانه فقط فارسی صحبت میکنیم.»

آنچه که «مینو اخترزند» به عنوان کلید موفقیت بر آن تاکید میکند اعتماد به نفس و باور به خود است و اینکه همیشه باید به کاری که انجام میدهیم اعتقاد فراوان داشته باشیم. او همچنین معتقد است که اگر یک فرد در سوئد تمام تلاش و دقت خود را به کار بگیرد تا جایی که کاری انجام میدهد بازتاب داشته باشد، توجه مسئولان به این فرد جلب میشود.

آلن دلون از جمله چهرههای معروف سینمای فرانسه بود که در دهه شصت و هفتاد میلادی شهرتی جهانی کسب کرد. نام او بیش از همه با فیلمهای جنایی و دراماتیک پیوند خورده است. آفتاب داغ، روکو و برادرانش، دسته سیسیلیها، عقرب و آفتاب سرخ از جمله فیلمهای معروف او هستند. این بازیگر خوشتیپ سینمای فرانسه امروز ۸ نوامبر ۲۰۲۰ هشتاد و پنجمین سالگرد تولدش را جشن میگیرد.
آلن دلون کودکی شیرینی را تجربه نکرد. پدر و مادرش هنگامی که او نسبتا کوچک بود، از هم جدا شدند. سرپرستی او به زوجی دیگر محول شد و پس از مرگ آنان نیز آلن مجبور شد در یک مدرسه شبانهروزی رشد کند. معلمان او را شاگردی میدانستند که به سختی میتوان او را آموزش داد و تربیت کرد. به همین خاطر نیز او مجبور بود زود به زود مدرسه خود را عوض کند.

در سال ۱۹۵۷ بود که دلون نخستین قرارداد بازیگری خود را در فیلمی سینمایی به امضا رساند و در فیلم Quand la femme s’en mèle نقشآفرینی کرد. درخشش آلن دلون در این فیلم سبب شد که توجه فیلمسازان و تهیهکنندگان به او جلب شود و او نخستین گامها را در راه ستاره شدن بردارد.
یک سال بعد آلن دلون با رومی اشنایدر، چهرهی زیبا و معصوم سینمای آلمان آشنا شد. این زوج در سال ۱۹۵۹ نامزدی خود را اعلام کردند. رابطه آنها یکی از سوژههای محبوب نشریات و رسانهها بود؛ رابطهای که در نهایت با تلخی و جدایی پایان یافت و به عنوان عشقی ناکام در ذهنها حک شد.

فیلم جنایی آفتاب داغ، ساخته رنه کلمان که در سال ۱۹۶۰ به پرده سینماهای جهان راه یافت؛ آلن دلون را به شهرتی جهانی رساند و درهای حضور در محصولات سینمایی بینالمللی را به روی او گشود. درخور توجه آنکه هالیوود چند دهه بعد نسخهای تازه از این فیلم با بازیگری مت دیمن ساخت.

یکی از فیلمهای معروفی که آلن دلون در آن بازیگری کرده، یوزپلنگ، ساخته ویسکونتی، سینماگر برجسته ایتالیایی است. در این فیلم ستارگانی چون کلودیا کاردیناله و برت لنکستر نیز نقشآفرینی کردهاند. درخشش دلون در این فیلم بهیادماندنی سبب شد که او مورد تحسین منتقدان سینمایی قرار گیرد و نامزد دریافت جوایز متعددی شود.

نام آلن دلون بیش از همه با فیلمهای جنایی و فیلم نوآر پیوند خورده است، از جمله با فیلم سامورایی به کارگردانی ژان پیر ملویل که در سال ۱۹۶۷ به نمایش درآمد. دلون در این اثر سینمایی در نقش قاتلی خونسرد ظاهر میشود که فقط به خاطر پول آدم میکشد. چهرهی جذاب و در عین حال سرد و بیاحساس دلون را شاید بتوان بهترین گزینه برای ایفای این نقش دانست.

آلن دلون در سالهای ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۸ قدم به عرصه تهیه فیلم هم گذاشت و صاحب دو شرکت فیلمسازی بود که از جمله فیلم معروف بورسالینو را به پردهی سینماها فرستاد. در این فیلم خود دلون در کنار ژان پل بلموندو، یکی دیگر از چهرههای محبوب سینمای فرانسه در دهه شصت و هفتاد، نقشآفرینی کرده است.

در سال ۱۹۸۱ آلن دلون قدم به عرصه کارگردانی گذاشت و در فیلم Pour la peau d’un flic هم بازیگر بود و هم کارگردان. این فیلم جنایی از سوی منتقدان مورد استقبال چندانی قرار نگرفت. دلون در این اثر نقش یک کارگاه خصوصی را ایفا میکند.

برگزاری مسابقات مشتزنی و اتومبیلرانی از جمله علایق شخصی آلن دلون محسوب میشوند. او حتی تجربیاتی هم در عرصه موسیقی کسب کرد و در سال ۱۹۸۷ با صدای خود آلبومی تحت عنوان Comme au cinéma به بازار فرستاد که با موفقیت روبرو شد.

آلن دلون در اواسط دهه هشتاد میلادی در کنار بازیگری در فیلمهای جنایی و اکشن به نقشآفرینی در فیلمهای هنری و تاریخ روی آورد. از جمله این فیلمها سوان عاشق(محصول ۱۹۸۴) است که فولکر اشلوندورف، سینماگر برجسته آلمانی آن را با اقتباس از رمان معروف مارسل پروست ساخته است.

یکی از آخرین نقشهای آلن دلون در فیلم آستریکس در بازیهای المپیک است که او در آن ایفای نقش ژولیوس سزار، امپراتور رم را برعهده داشت.

آلن دلون بهرغم محبوبیتش در عرصه سینما، از لحاظ سیاسی و اجتماعی چهرهای بحثبرانگیز بوده است. وطنپرستی افراطی، عشق به ناپلئون بناپارت و شارل دوگل و همچنین هواداری او از حزب راستگرای جبهه ملی فرانسه به رهبری لوپن سبب شده که دلون بارها خبرساز شود.

آلن دلون در طول چندین دهه فعالیت هنری و سینمایی خود در بیش از ۸۰ اثر نقشآفرینی کرد. جایزه سزار (۱۹۸۵)، بامبی(۱۹۸۷)، خرس طلایی برلیناله (۱۹۹۵) و دوربین طلایی (۱۹۹۸) به پاس یک عمر فعالیت هنری از افتخاراتی است که در کارنامه او به ثبت رسیده است. دلون در سال ۲۰۱۲ نیز جایزه فستیوال معروف لوکارنو را به خاطر یک عمر فعالیت سینماییاش دریافت کرد.

لئوناردو ویلهم دی کاپریو متولد ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در لس آنجلس، بازیگر، تهیه کننده و نویسنده امریکایی است. «لئوناردو دی کاپریو» خیلی زود دریافت که به بازی در برابر دوربین فیلمبرداری علاقه دارد. او در همان کودکی در چند تبلیغ تلویزیونی ظاهر شد.در سال ۱۹۹۳ بازی درخشان دیکاپریوی نوجوان در نقش پسری با معلولیت ذهنی به نام آرنی در فیلم «چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار میدهد؟» توجه منتقدان را به خود جلب کرد. هنرنمایی دیکاپریو در این فیلم برایش نخستین نامزدی اسکار در شاخه بهترین هنرپیشه مرد نقش مکمل را به همراه آورد.

یک سال بعد از آن بود که لئوناردو دیکاپریو در فیلم «رومئو و ژولیت» به کارگردانی باز لورمان بر پرده سینما ظاهر شد. بازی در این فیلم خرس نقرهای جشنواره فیلم برلین را از آن وی کرد. از آن پس نام لئوناردو دیکاپریو نه تنها به عنوان هنرپیشهای توانا بلکه به عنوان هنرپیشهای محبوب دختران جوان نیز بر سر زبانها افتاد.
سال ۱۹۹۷ لئوناردو دیکاپریو با فیلم «تایتانیک» یک شبه به هنرپیشهای تبدیل شد که در هر گوشه از کره زمین او را میشناختند. دیکاپریوی ۲۳ ساله برای بازی در این فیلم پرفروش برای دومین بار نامزد دریافت جایزه گلدن گلوب در شاخه بهترین هنرپیشه مرد شد.

لئوناردو دیکاپریو در «مردی در نقاب آهنی» محصول ۱۹۹۸ نشان داد که از پس ایفای همزمان دو نقش متفاوت نیز به خوبی بر میآید. او در این فیلم که بر اساس یکی از داستانهای سه تنفگدار، نوشته الکساندر دوما ساخته شده، نقش لویی چهاردهم و فیلیپ، برادر دو قلویش را بازی کرد. جرمی آیرونز و جان مالکوویچ از جمله همبازیان دیکاپریو در «مردی در نقاب آهنی» بودند.

در سال ۲۰۰۲ مارتین اسکورسیزی، کارگردان نامی هالیوود، لئوناردو دیکاپریو را برای بازی در فیلم «دار و دستههای نیویورکی» به خدمت گرفت. این فیلم سرآغازی بر همکاری درازمدت این دو با یکدیگر شد. مارتین اسکورسیزی یکی از انگیزههایش برای فیلمسازی را حضور هنرپیشهای به نام لئوناردو دیکاپریو در سینما اعلام کرده است.

استیون اسپیلبرگ کارگردان نامدار دیگری است که لئوناردو دیکاپریو را برای بازی به خدمت گرفته است. در فیلم دیدنی «اگر میتوانی من را بگیر» به کارگردانی اسپیلبرگ، که بر اساس داستان زندگی یک جاعل حرفهای به نام فرانک ابیگیل ساخته شده، دیکاپریو در کنار تام هنکس هنرنمایی میکند.

در سال ۲۰۰۴ لئوناردو دیکاپریو بار دیگر در برابر دوربین مارتین اسکورسیزی قرار گرفت. «هوانورد» دومین نامزدی اسکار برای دیکاپریو را به همراه داشت؛ این بار در شاخه بهترین هنرپیشه نقش اول مرد.

فیلم مهیج «الماس خونین» محصول سال ۲۰۰۶ که داستان تجارت غیرقانونی الماسهای خونین در جنگ داخلی سیرالئون را روایت میکند، لئوناردو دیکاپریو را برای سومین بار نامزد دریافت اسکار کرد. اما در نهایت وی این بار نیز همانند دفعات قبل، دست خالی مراسم اسکار را ترک کرد.

«جاده انقلابی» دومین تجربه بازیگری لئوناردو دیکاپرو و کیت وینسلت در کنار یکدیگر، پس از فیلم تایتانیک بود. این فیلم تأثیرگذار داستان زندگی زوجی پر از امید و آرزو در دهه ۱۹۵۰ میلادی را روایت میکند. این زوج که به دنبال یافتن راهی برای تغییر در زندگیشان هستند، در نهایت به سرنوشتی تلخ دچار میشوند.

کلینت ایستوود، هنرپیشه و کارگردان مطرح هالیوود، در سال ۲۰۱۲ لئوناردو دیکاپریو را در فیلم «جی. ادگار» به بازی گرفت. این فیلم روایتگر داستان زندگی کاری جی ادگار هوور، اولین رئیس سازمان اف بی آی (FBI) است. در این فیلم دیکاپریو با کمک گریم و البته هنرنمایی درخشانش، بر پرده سینما بیش از ۵۰ سال پیرتر میشود.

لئوناردو دیکاپریو با اغلب کارگردانان مطرح هالیوود همکاری داشته است. «جانگوی آزاد شده» محصول سال ۲۰۱۲ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو یکی دیگر از این همکاریهای موفق به شمار میرود؛ فیلمی که هم نظر مثبت مخاطبان و هم منتقدان را به خود جلب کرد.

گتسبی بزرگ به کارگردانی باز لورمان، علیرغم بازی درخشان لئوناردو دیکاپریو نتوانست انتظارها را آنگونه که باید برآورده کند. این فیلم بر اساس رمانی از اسکات فیتزجرالد ساخته شده که تاکنون برداشتهای سینمایی متعددی از روی آن انجام شده است، از جمله فیلمی محصول سال ۱۹۷۴ با بازی رابرت ردفورد در نقش گتسبی بزرگ.
زمانی که «گرگ وال استریت» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی و بازی لئوناردو دیکاپریو به روی پرده سینماها آمد، همه بر این باور بودند که اسکار بهترین هنرپیشه نقش اول مرد این بار از آن دیکاپریوست.

اهدای جایزه گلدن گلوب بهترین هنرپیشه مرد به لئوناردو دیکاپریو هرچند در شاخه فیلمهای کمدی یا موزیکال، موجب شد تا امید اهدای اسکار به وی بیشتر شود. بدشانسی محض دیکاپریو در اسکار ۲۰۱۴ داشتن رقیبی به نام متیو مککاناهی بود که او نیز بازی درخشانی از خود در فیلم «مشتریان کلوب دالاس» ارائه داده بود؛ رقیبی که باعث شد این بار هم دیکاپریو از اسکار به دور بماند.

لئوناردو دی کاپریو به خاطر بازی در فیلم «برخاسته از گور» بالاخره در پنجمین نامزدی برای بهترین بازیگری، جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اصلی را دریافت کرد.

همکاری بعدی لئوناردو دی کاپریو با تارانتینو فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» بود. این فیلم فضای سال ۱۹۶۹را در شهر لس آنجلس نشان میدهد. دیکاپریو با بازی چشمنواز خود در نقش بازیگری معروف که در حال افول است بهخوبی اتفاقات و داستانهای آن دوران را به ما نشان میدهد.

لئوناردو دیکاپریو همانند بسیاری از ستارگان طراز اول هالیوود چندان علاقهای به افشای جزئیات زندگی خصوصیاش ندارد، او اغلب مادرش را همراه با خود روی فرش قرمز اسکار میبرد. همین امر موجب شده تا مجلات عامهپسند اغلب با لقب «پسر مامان» از او یاد کنند.

لئوناردو دیکاپریو به عنوان سفیر صلح سازمان ملل نیز انتخاب شد و در نشست عمومی این سازمان در نیویورک نیز سخنرانی کرد.

دی کاپریو فعالیتهای وسیعی برای منابع طبیعی بخصوص حفظ و نگهداری گوریلها انجام داده. لئو با موفقیت در سال ۲۰۰۶ مشغول ساختن فیلمی در مورد محیط زیست شد و این فیلم را به فستیوال کن برد.